شام عروس


SMS

اس مس با حال

روزی از روزگاری تازه عروسی در خانه قصد پختن غذا کرد. این اولین بار بود که عروس می خواست در خانه ی شوهر

شام بپزد. مادر شوهر او که تجربه ی زندگی داشت، کنار عروس آمد و پرسید:

«می خواهی چه کنی؟»

_می خواهم شام بپزم...

_چه کار خوبی!چه میخواهی بپزی؟

عروس با بی میلی گفت:«کوفته. »

_به! چه غذای خوبی. تا به حال کوفته پخته ای؟

عروس ناراحت شد و پرسید: «برای چه می پرسی؟ مگر کوفته غذای بدی است یا شوهرم دوست ندارد؟»

_نه، کفتم که شاید کمک بخواهی؛ چون کوفته پختن کار ساده ای نیست.

عروس با بی حوصلگی گفت: «من همه جور غذا پخته ام، کوفته پختن هم می دانم. »

مادرشوهر از کنار عروس دور شد. در این حال زیر شمی عروس رانگاه کرد و دید او کنار دیگ ایستاده و همین

طور آبِ توی دیگ را بِه هَم می زند. این بود که فهمید آن طور که باید و شاید با کوفته پختن آشنا نیست؛ولی خود

 خواهی اش به او اجازه نم دهد پند مادر شوهر را گوش کند. پس دوباره کنار او آمد و گفت: «راستی دخترم، می

دانی که  برای کوفته درست کردن اول باید سبزی و گوشت را درون هاون بکوبی؟»

عروس گفت:«می دانم. »

_می دانی که آب را باید بجوشانی؟

_این را هم می دانم...دارم  آب را می جوشانم.

مادر شوهر کمی آرام شد و گفت:

« می دانی که باید مایۀ کوفته را گرد وگلوله کنی و یکی_یکی در دیگ بگذاری؟ »

_بله، این را هم می دانم، چه قدر حرف می زنی؟!

مادر شوهر دیگر نتوانست آرام بگیرد، این بار با صدای بلند گفت:

«پس این را هم می دانی که بعد از همه ی این کارها که کردی یک خشت خام هم روی در دیگ بگذاری ؟ »

عروس گفت:«اگر حرفم را باور کنی، می گویم که این راهم می دانم! »

مادر شوهر رفت و عروس مشغول آماده کردن شام_که همان کوفته باشد_شد. او همان طور که مادر شوهر گفته بود،

مایۀ کوفته را در هاون کوبید، آب دیک را جوشانید  وگلوله ها را یکی_یکی ذر ذیگ چید و به حرف ؟آخر مادر

 شوهر هم عمل کرد و یک خشت خام در دیگ گذاشت. چون خیال کرده بود خشت در دیگ گذاشتن هم از آداب کوفته

پختن است.

عروس در دیگ را گذاشت و با آسودگی به دنبال کارهایش رفت.

شب که همسر او به خانه آمد پرسید: «شام چه داریم خانم؟ »

تازه عروس با خوشحالی گفت: «همان غذایی که خیلی دوست داری، کوفته سبزی! »

مرد خوشحال شد و گفت: «این کوفته خوردن دارد! زود باش که از گرسنگی مُردَم »

عروس خانم سر دیگ رفت؛ ولی از آنچه که را دید ناگهان در جا خشک شد: خشت خام با بخار آب گل شده بود و در

 دیگ ریخته بود. شوهر از توی اتاق صدا زد: «پس چه شد کوفته سبزی که می گفتی؟ »

عروس با شرمندگی گفت: «نی دونم چرا کوفته خراب شد؟مادرت خودش به من گفت که یک خَشت خام هم بگذار

دَرشَ!»

 

 

 




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 8:40 توسط اناهیتا| |


Power By: LoxBlog.Com